امیر نوجوان تنهایی است كه سودای مهاجرت به آن سوی آبهای دریای جنوب را در سر می پرورد. او با جستجوی آشغال ها و جمع آوری و فروش بطری های خالی، فروش آب یخ، واكس زدن كفش فرنگی ها و كارهایی از این دست گذران می كند. به تدریج درمی یابد كه راه آگاهی آموختن...
مادر مریم در جوانی از سرطان خون مرده است و مریم كه مثل مادرش ـ اما تنها به دلیل بحران های عصبی ـ مرتباً خون دماغ می شود، همواره بر این باور است كه سرطان دارد و چیزی به پایان عمرش نمانده و این تصور، به خصوص حالا در 28 سالگی (سن مرگ مادرش) به اوج رسیده...
آقای حقدوست انسانی است پاكباخته، كه تنها آرزویش داشتن خانه است كه سرپناهش باشد. او سرانجام صاحب كلبه ی محقری می شود كه به رغم كمبودها و مشكلها از داشتن آن به خود می بالد. اما این آسایش و شادی كوچك دیری نمی پاید؛ حقدوست پس از مدتی با خانواده ی محروم و...
بچه موش ها سر كلاس درسند. قاصد خبر مي آورد كه گربه اي در حوالي شهر ديده شده و از موش ها مي خواهد به شهر بزرگ موش ها كوچ كنند. روز بعد، به دستور آقا معلم، همگي راه شهر بزرگ را در پيش مي گيرند. خطرات راه كوهستاني بچه موش ها را تهديد مي كند، تصميم مي گيرند...
«ماهرخك» و «گلابتون» دو خواهر هستند. آنها ضمن فرار از یك عروسی اجباری وارد جنگل می شوند و در جستجوی جوانی بر می آیند كه می تواند نجاتشان دهد. اما پیش از آنكه جوان را پیدا كنند، در دام یك شكارچی پیر و مكاری می افتند كه قصد دارد آنها را شكار كند. برای...
دنیا که از همسرش امیر جدا شده است ، به همراه یک گروه فیلمبرداری کار می کند . آنها در هنگام کار در صحنه فیلمبرداری ، شاهد اتفاقاتی هستند که بی ارتباط با اتفاقات واقعی اطرافشان نیست ، به طوری که تشخیص مرز واقعیت و خیال ، دشوار می شود .
مرد سالخورده ای (ز.بنیادی)، كه سوزن بان قطار است، سال های عمر خود را در منطقه ای دور افتاده با همسرش (زهرا یزدانی)، كه برای گذراندن زندگی شان در خانه قالیچه می بافد، زندگی می كند. آن دو آدم های فراموش شده ای هستند، و تنها فرزندشان به خدمت سربازی رفته...
ناصر، نوجوانی ناشنوا و لال قادر به ایجاد رابطه با اطرافیان خود نیست. پدر و خواهرش به او بی توجه اندو دل سوزاندن مادر به حال او بی فایده است. ناصر تحت فشار اطرافیان و خانواده از همه كس و همه چیز دلزده است، اما پس از آن كه معلمش او را در عدم برقراری...
تیوای بشیر، قاطرچی پیر كه آشنا به جاده های نرفته و پنهان است، این بار اجیر شده مرد زرگری است كه در اثر بمباران شیمیایی نابینا شده است. زرگر به خاطر آنچه همراه خود دارد و نیز به خاطر عدم اطمینان به قاطرچی نگران است و این نگرانی با پیوستن عده ای دیگر...
در سالهای 1320 تا 1330 مهاجران بسیاری برای كار در كمپانی نفت جنوب راهی آن منطقه می شوند. «طلعت» و «كرامت» نیز به امید زندگی بهتری راهی جنوب می شوند. اما طلعت مبتلا به بیماری جزام می شود و كرامت اجباراً در حاشیه شهر قهوه خانه ای برپا می كند. مأموران اداره...