آفاق با جوانی به نام عادل زندگی می كند. آفاق از كودكی عادل را بزرگ كرده و بعد به ناچار به عقد او درآمده است. آن دو از طریق دزدی گذران می كنند. عادل با دختر جوانی كه خانواده فقیری دارد، آشنا می شود و به او دل می بندد. آفاق برای آنكه امكان ازدواج آن دو را...
امیر و مریم قرار است با هم ازدواج كنند اما روز عروسی، شهر توسط دشمن موشك باران می شود و مردم، شهر را خالی می كنند. ولیكن مریم با وجود خطرات ناشی از موشك باران ترجیح می دهد كه عروسی برگزار شود. امیر بعد از انجام مأموریتش برای مراسم عقد به خانه برمی...
قاسم، جنگ زده ای است كه در اثر مشكلات مالی تصمیم می گیرد با ربودن هواپیمای مقصد بندرعباس آن را به دوبی هدایت كند. او همسر باردار و پسر معلول خود، خواهر و برادرانش را نیز همراه كرده است، اما همسرش نرگس از ماجرا و تصمیم قاسم باخبر است و بقیه برای...
چند زوج مختلف با بحرانی مشابه مواجه می شوند كه هر كدام بنا به تصمیم خودشان واكنش مختلفی درباره آن از خود بروز می دهند.
دكتر بهمن پارسا، پس از سی و سه سال از آلمان به ایران برمی گردد. با یكی از دوستان قدیمی پدرش (پیرمردی به نام قناتی) و راننده بیمارستان،بهرامی به زادگاهشان (بم) می روند. دكتر پارسا در پی عشق گمشده اش مینا، در بم می گردد و رابطه اش تدریجاً با قناتی و...
نسرین و نرگس دو خواهر دو قلو كه هرگز یكدیگر را ندیده اند و نمی شناسند در یك برنامه تفریحی كه برای مدارس برگزار شده با هم برخورد می كنند، آن ها با جستجو در می یابند كه والدینشان سال ها پیش جدا شده اند و حالا پدر قصد ازدواج دارد. نرگس و نسرین تصمیم می...
كارمند جوانی كه از زندگی سخت خود ناراضی است، با پیرمرد مرموز سیاهپوشی ملاقات می كند. پیرمرد اظهار می دارد كه می تواند كارمند را به مرادش برساند، با این شرط كه در راه صواب گام بردارد. كارمند می پذیرد. پیرمرد روزنامه ی سه ماه بعد را كه خبر جنگ ایران و...
یك كارگردان بعد از سال ها از آمریكا برگشته تا نخستین فیلم خود را بسازد. هنرپیشه اول مرد فیلم بر اثر سانحه ای نمی تواند به كارش ادامه دهد. فیلم باید به موقع به جشنواره برسد و كارگردان بعد از جستجوی بسیار، فروشنده دوره گردی را پیدا می كند كه شباهت...
خواجه ماجد، ناخدا خورشید را لو می دهد و بار قاچاق لنج ناخدا به آتش كشیده می شود. دلالی به نام فرحان كه می خواهد چند فراری سیاسی را از مرز آبی عبور دهد وارد بندر می شود. او با ناخدا خورشید تماس می گیرد. ناخدا كه احتمال می دهد لنجش را مصادره كنند با...
یوسف مسكوب صبح كه می شود، می رود نان سنگك می گیرد و یكی هم برای پیرزن همسایه كه هیچ وقت او را نمی بینیم می گیرد. آقا یوسف با دخترش رعنا صبحانه می خورد. كیفی زیر بغل می زند و از منزل به سر كارش می رود. در میانه راهش وارد قهوه خانه ای می شود كه آنجا همه او...