تینا مسرور كه دانشجوی كارشناسی ارشد روانشناسی سالمندان است، برای تحقیقات خود به خانه سالمندان می رود. در آنجا به خانم سالمندی برخورد می كند كه در حال خواندن داستانی است به نام رخساره. تینا مشتاق خواندن داستان می شود و می فهمد كه این داستان، ماجرای...
«اكبر عبدی» بازیگر سینما تصمیم می گیرد صرفاً در فیلم های هنری بازی كند، اما همیشه به خاطر پاره ای از مشكلات، به خصوص به خاطر مشكلات مالی مجبور به بازی در فیلم های تجاری می شود. این بار تصمیم قطعی گرفته است، اما پی می برد كه همسرش عزمش را جزم كرده كه...
احمد مزورقی، كارمند آموزش و پرورش، كه در بانك اصناف حساب پس انداز دارد، به قید قرعه برندة هواپیمای دو موتوره می شود. پس از تحویل هواپیما به او می گویند كه نمی تواند هواپیما را به زادگاهش، رامسر، انتقال دهد، ناچار همراه خانواده اش به پایتخت مهاجرت...
پویا صادقی، دانشجوی سال دوم معماری، به دلیل رفتارش در محیط دانشگاه توبیخ می شود، اما به او فرصت داده می شود تا یك ترم دیگر به شرط رعایت مقررات ادامه ی تحصیل دهد. نغمه، دختر پر شور و شاد دانشكده كه نامزد پویاست. تلاش می كند تا پویای عبوس را كه آدمی...
امیر نوجوان تنهایی است كه سودای مهاجرت به آن سوی آبهای دریای جنوب را در سر می پرورد. او با جستجوی آشغال ها و جمع آوری و فروش بطری های خالی، فروش آب یخ، واكس زدن كفش فرنگی ها و كارهایی از این دست گذران می كند. به تدریج درمی یابد كه راه آگاهی آموختن...
آقای حقدوست انسانی است پاكباخته، كه تنها آرزویش داشتن خانه است كه سرپناهش باشد. او سرانجام صاحب كلبه ی محقری می شود كه به رغم كمبودها و مشكلها از داشتن آن به خود می بالد. اما این آسایش و شادی كوچك دیری نمی پاید؛ حقدوست پس از مدتی با خانواده ی محروم و...
بچه موش ها سر كلاس درسند. قاصد خبر مي آورد كه گربه اي در حوالي شهر ديده شده و از موش ها مي خواهد به شهر بزرگ موش ها كوچ كنند. روز بعد، به دستور آقا معلم، همگي راه شهر بزرگ را در پيش مي گيرند. خطرات راه كوهستاني بچه موش ها را تهديد مي كند، تصميم مي گيرند...
«ماهرخك» و «گلابتون» دو خواهر هستند. آنها ضمن فرار از یك عروسی اجباری وارد جنگل می شوند و در جستجوی جوانی بر می آیند كه می تواند نجاتشان دهد. اما پیش از آنكه جوان را پیدا كنند، در دام یك شكارچی پیر و مكاری می افتند كه قصد دارد آنها را شكار كند. برای...
دنیا که از همسرش امیر جدا شده است ، به همراه یک گروه فیلمبرداری کار می کند . آنها در هنگام کار در صحنه فیلمبرداری ، شاهد اتفاقاتی هستند که بی ارتباط با اتفاقات واقعی اطرافشان نیست ، به طوری که تشخیص مرز واقعیت و خیال ، دشوار می شود .
مرد سالخورده ای (ز.بنیادی)، كه سوزن بان قطار است، سال های عمر خود را در منطقه ای دور افتاده با همسرش (زهرا یزدانی)، كه برای گذراندن زندگی شان در خانه قالیچه می بافد، زندگی می كند. آن دو آدم های فراموش شده ای هستند، و تنها فرزندشان به خدمت سربازی رفته...