سیامك، جوانی كه تا زباله شدن رفته است، لیست بیست و پنج جوان در جیب اوست كه باید به آنها مواد مخدر از نوع پیشرفته ترین تا قدیمی ترین برساند. رضا، پدر سیامك، بعد از چندین سال دوری از وطن برای پدری كردن می آید، در حالی كه خودش هنوز یك فراری است. تنها دوست دوران جوانی او كه بسیار با هم چرخیده اند، درس خوانده اند، سینما رفته اند و بیلیارد بازی كرده اند، شاید هنوز او را باور كند. رضای دیگر، دوستش، یك سرهنگ شاغل و تنهاست. زن سرهنگ با دو پسرش در یك حادثه از جهان رفته اند. سرهنگ رضا را باور دارد كه رضای قدیمی گناهكار نیست. آنچه می ماند عشق و عاشقیت است. رضای گناه كرده، هنوز عاشق زن از دست رفته و سقوط كرده اش، می تواند او را ببخشد. سیامك كتابچه نام های مشتری هایش را می سوزاند. سیامك عشق را در میان نام های كتابچه اش پیدا كرده و خط زده است. عاشقان سیاه بخت، به دنبال قطره ای از زندگی از دست رفته شان می دوند. حتی جراح پیر شده تنهای یك دوره، عشق را بنیان تازه شان می داند. جراح می داند، عاقبت، شكستن «رئیس» است. رئیس در برج عاج خود همه را می گرداند. فقط احساس زنده شدن رفاقت دو رضای رفیق مانده است كه سیلی هولناك می شود و دست رئیس را به دستبند و سینه اش را به گلوله می رساند. رضا پسرش را یافته است...اما...قصه تمام نیست...قطره های زهر ارزانند و در انتظار...آنها.