آهنگری با همسرش گل اندام در قطعه زمینی دور از آبادی كشت و زرع و زندگی می كنند. بیك خان برای تصاحب زمین آهنگر به كمك عواملش شایع كرده كه آهنگر گل اندام را به عقد شرعی خود درنیاورده است و خشم اهالی آبادی را نسبت به آن دو برمی انگیزد. اهالی به جز جوانی به نام محمودی و دختر خل وضعی به نام مریم آنها را طرد می كنند و مانع كسب و كار و زندگی شان می شوند. گل اندام پا به زا است و شب هنگام اهالی و بیك خان از كمك به او امتناع می كنند، و آهنگر را از خود می رانند. وقتی آهنگر به خانه اش باز می گردد با جسد گل اندام رو به رو می شود و می بیند كه مریم بر جسد مویه می كند. آهنگر برای به گور سپردن همسرش اقدام می كند؛ اما اهالی مانع می شوند. او به ناچار دست به تفنگ می برد و بیك خان را از پا در می آورد. اهالی جنازه را به خاك می سپارند و موقعی كه آهنگر بر قبر همسرش عزاداری می كند دو ژاندارم او را دستگیر می كنند.