احسان (یدالله شیراندامی) و امیر (منوچهر وثوق) دو برادرند كه به دلیل بدهكاری هایشان به همراه دوست مشتركشان ماشاالله (سید علی میری) به شمال می روند تا در ویلای او پنهان شوند. آن سه در بین راه با دختر متمولی به نام نازی (هاله) آشنا می شوند كه پس از اطلاع از مشكل آنها نقشه ربودن خود را طرح می كند و به عمویش (احمد قدكچیان) خبر می دهد كه اگر پولی را كه دزدان مطالبه می كنند نپردازد او را خواهند كشت. عموی نازی، كه تنها وارث قانونی او محسوب می شود، نه فقط در آرزوی مرگ نازی است، و پول درخواست شده را نمی پردازد، بلكه شخصی به نام جبار را به شمال می فرستد تا در صورت زنده بودن نازی او را به قتل برساند. احسان و امیر و ماشاالله جبار را به دام می اندازند و از او می خواهند كه، به دروغ، خبر مرگ نازی ر ا به عموی او برساند. از آن پس عموی نازی به هر كجا كه قدم می گذارد با جسد نازی مواجه می شود، تا آنجا كه مشاعرش را از دست داده و روانه ی تیمارستان می شود. به این ترتیب وكالت او در مورد ثروت نازی فسخ و خود نازی به ثروتش دست می یابد و گرفتاری احسان و امیر را برطرف می كند.