بهرام، كه یك مبارز سیاسی تحصیل كردة خارج از كشور است و در فنون رزمی هم مهارت دارد، توسط پدر همسرش شیرین، كه یك تیمسار است، مورد تعقیب قرار می گیرد. تیمسار از این كه یكی از آشنایانش مبارزی علیه رژیم شاهنشاهی از كار درآمده، ناراحت است و برای اعاده ی حیثیت می خواهد بهرام توسط خود او دستگیر شود. بهرام از خانه ی دوستش جمال با شیرین تماس می گیرد و نشانی خانه ی جمال را به او می دهد. شیرین نزد او می رود، غافل از این كه زیرنظر بوده و نیروهای امنیتی را با خود به آنجا كشانده است. بین آنها و بهرام و شیرین نبرد در می گیرد و جمال به كمك آنها می آید و با اتومبیلش از محل حادثه دورشان می كند، تا به یك مراسم عروسی در روستایی كوهستانی بروند. تیمسار این بار با گروه ضربت ویژه رد آنها را پیدا می كند و به روستا می رود. به دستور او، نیروهای پاسگاه محلی، كه نتوانسته اند بهرام را بیابند، بازداشت می شوند و گروه ضربت نیز سرانجام بهرام، شیرین و جمال را دستگیر می كنند. با حمله ی اهالی روستا آنها می گریزند و شیرین دستگیر می شود. اهالی روستا به گلوله بسته می شوند. عاقبت بهرام و جمال با همكاری نظامیان پاسگاه به پیروزی می رسند. جمال كشته می شود و هلی كوپتر تیمسار با رگبار گلوله ی روستاییان سقوط می كند و شیرین نجات می یابد.