دو جوان ایلیاتی پس از ترور ناموفق اسفندیار ایلخانی به اعدام محكوم می شوند. دو جوان یكی فرزند اسفندیار است و دیگری فرزند مراد میرشكار، كه در پایتخت با معركه گیری روزگار می گذراند. مادران دو جوان، كه اسفندیار ایلخانی به آن ها می گوید كه فرزندانشان در لحظه ی فرار از زندان كشته شده اند، با كمك جوانی به نام یعقوب اجساد را از گور خارج می كنند و به زادگاه خود می برند. در موقع تشییع جنازه اسفندیار ایلخانی سر می رسد و به قصد كشتن همسر خود یعقوب را با تیر می زند. مراد میرشكار به تلافی مرگ فرزندش اسفندیار را به قتل می رساند و همان لحظه ژاندارم ها سر می رسند.