حمید پرتوی دادستان است. در یكی از محاكم قضایی، او جوانی افغانی را متهم به قتل می كند و اهمیتی به انكار جوان نمی دهد. جوان افغانی در زندان خودكشی می كند و سپس مشخص می شود قاتل كس دیگری بوده است. حمید در اثر عذاب وجدان ناشی از این اشتباه از كار كناره می گیرد و از خانواده جوان افغانی حلالیت می طلبد. پس از چندی، پرستو دختر او همراه با دوست پسرش فرهاد در یك پارتی شركت می كند اما مردی كه قصد تعرض به او را در پارتی دارد توسط فرهاد مورد ضرب و جرح قرار می گیرد و پس از مدتی می میرد. فرهاد و پرستو می گریزند، اما حمید به دنبالشان می رود و فرهاد را قانع می كند كه خود را به پلیس معرفی كند. در جریان محاكمه، حمید وكالت فرهاد را به عهده می گیرد و درمی یابد كه فرهاد قاتل نیست و قتل به دست كس دیگری رخ داده است، برای همین در جریان تحقیقاتش، دختری به نام نگار را پیدا می كند كه از آشنایان مقتول بوده و آن شب نیز در پارتی حضور داشته است. نگار ابتدا از همكاری طفره می رود، اما صداقت حمید او را تحت تأثیر قرار می دهد و پس از اشاره هایی به یك باند بزرگ قاچاق مواد مخدر، قول می دهد فردا در دادگاه برای شهادت حاضر شود، اما در بین راه توسط آدم مشكوكی چاقو می خورد و می میرد. حمید با استفاده از قرینه هایی كه نگار در اختیارش گذاشته بود و با كمك چند افغانی، موفق می شود سركرده باند قاچاق را پیدا كند و درمی یابد این قتل به خاطر رقابت های حرفه ای بین قاچاقچیان بوده است. رییس باند قاچاق او را تا سرحد مرگ كتك می زند، اما در آخرین لحظه پلیس سرمی رسد و رییس را به اتهام قتل دستگیر می كند. حمید نیز به طور معجزه آسایی از مرگ نجات پیدا می كند.