منوچهر، شاهكار و امیرحسین برای رسیدن به آرزوهایشان تصمیم می گیرند برای كار به یكی از كشورهای حوزه خلیج فارس بروند. شاهكار كه برای تبدیل كردن پول شان به دلار، به خیابان استانبول رفته، پول هایش توسط یك موتورسوار دزدیده می شود. عموی شاهكار به آن ها پیشنهاد می كند كه در كارگاه او كه در اجاره خانم مهندس عربشاهی است كار كنند، اما شرط خانم مهندس ـ كه كالاهای خانگی فلزی تولید می كند ـ گرفتن امتحان از آن سه نفر است. شاهكار و امیرحسین در امتحان قبول می شوند، اما منوچهر كه امتحان دادن به یك زن را دور از شأن خود می داند، از این كار سر باز می زند و نهایتاً تبدیل به راننده و مسئول خرید همان كارگاه می شود. از همان ابتدا میان منوچهر و خانم مهندس رابطه لج و لجبازی شكل می گیرد و مهندس مدام سخت گیری می كند. منوچهر یك روز به هوای شناسایی دزد پول ها دیر سر كار می رود وبین او و مهندس كشمكش ایجاد می شود و او را از آمدن به كار منع می كند. اما همان شب بر اثر یك اتفاق منوچهر به مهندس كمك می كند تا از شر چند مزاحم نجات پیدا كند. منوچهر این بار تصمیم قطعی می گیرد تا به دبی برود. از طرفی قرارداد شاهكار و امیرحسین نیز با مهندس تمام می شود و منتظر گرفتن دستمزدشان هستند. سفارش دهنده كالاها كه طرف قرارداد مهندس بوده می گوید فعلاً پولی برای تسویه حساب ندارد و مهندس هم موفق به پرداخت دستمزد كارگرانش نمی شود، اما روزی كه نهایتاً پول امیرحسین و شاهكار را تهیه می كند و آن ها به كارگاه می آیند، متوجه می شوند كه پدرش دچار حمله قلبی شده و منوچهر به او كمك می كند تا پدرش را به بیمارستان برساند. در این میان ارتباطی عاطفی كه در همان كشمكش ها بین مهندس و منوچهر به وجود آمده بود، بیشتر می شود. شاهكار هم كه به پشتكار ـ دستیار مهندس ژاله ـ علاقه مند شده، تصمیم به ازدواج می گیرد و آن دو سعی می كنند منوچهر را هم از سفر به دبی منصرف كنند. نهایتاً با ترفندی باعث می شوند تا منوچهر عشقش را به مهندس اعتراف كند. در پایان شاهكار و ژاله همراه با منوچهر و مهندس برای ماه عسل به دبی می روند.