قاسم، جنگ زده ای است كه در اثر مشكلات مالی تصمیم می گیرد با ربودن هواپیمای مقصد بندرعباس آن را به دوبی هدایت كند. او همسر باردار و پسر معلول خود، خواهر و برادرانش را نیز همراه كرده است، اما همسرش نرگس از ماجرا و تصمیم قاسم باخبر است و بقیه برای یافتن كار و زندگی بهتر در محلی جدید با او همراه می شوند قاسم برای این كار اسلحه ای تهیه كرده كه در آخرین لحظات همسرش به او می گوید كه آن را نیاورده قاسم هم مجبور می شود با حمله به یكی از محافظین هواپیما اسلحه او را تصاحب كند و با آن خلبان را تهدید می كند تا هواپیما را به سمت دوبی منحرف كند، و این در حالی است كه محافظ دوم ناگهان با آزاد كردن همكارش و كنترل هواپیما، مجدداً تغییر مسیر می دهد، اما نرگس در این وضعیت اسلحه ی مخفی كرده را بیرون آورده و طی یك درگیری، به كمك برادرانش مجدداً كنترل هواپیما را به دست می گیرند. همزمان با دنیا آمدن فرزند قاسم، هواپیما در محلی نامعلوم فرود اضطراری كرد. هر كدام از مسافرها آن محل را مكان مورد نظر خود می بیند. .