در سالهای 1320 تا 1330 مهاجران بسیاری برای كار در كمپانی نفت جنوب راهی آن منطقه می شوند. «طلعت» و «كرامت» نیز به امید زندگی بهتری راهی جنوب می شوند. اما طلعت مبتلا به بیماری جزام می شود و كرامت اجباراً در حاشیه شهر قهوه خانه ای برپا می كند. مأموران اداره...
سید كه از ظلم خان به تنگ آمده بر ضد خان و ایادیش می شورد و گروهی از اهالی را با خود همراه می سازد. جوانی به نام طه، كه پیغامی برای خان آورده، پس از مواجه شدن با سید و یارانش به آنان می پیوندد. روزی كه خان و كنسول انگلیس به شكارگاه رفته اند سید و یارانش...
در پی تهاجم ارتش عراق و اشغال یكی از شهرهای كوچك مناطق مرزی غرب كشور، عده زیادی از اهالی شهر كشته می شوند و زنده ها با شتاب و در زیر بمباران، شهر را ترك می كنند. تنها تعداد كمی از جوانان برای مقاومت در شهر باقی می مانند. هنگام تخلیه شهر، مریم دخترك...
رحمان پس از آزادی از زندان تصمیم دارد شرافتمندانه زندگی كند، اما به دلیل سوء سابقه موفق به یافتن كار نمی شود. دوستان و آشنایان او را از خود می رانند. او برای تأمین اجارة اتاق و خرج روزانه كیف دستی مردی را می رباید. اما در كیف جز مقداری دست نوشته و...
در یكی از نواحی جنوب كشور فاروق صاحب یك گاراژ به سهراب اجازه نمی دهد كه برای خود مستقلاً كار كند و سهراب با فاروق درگیر می شود و در درگیری فاروق بر اثر سكته می میرد و برادرهای فاروق برای انتقام گیری از سهراب به دنبال او می گردند. سهراب با كامیونش به...
حمید، فوتبالیست مشهوری كه قرار است برای مذاكره به آلمان برود، با دوست صمیمی اش محمود به كوه می رود؛ ولی از بالای كوه به پایین پرتاب می شود و پاهایش به شدت آسیب می بیند. از آن پس رابطه عاشقانه حمید با همسرش زهره شدیداً به سردی می گراید و حمید كه آینده...
قصه اول: حوا ـ مادر بزرگ «حوا» معتقد است كه او در نهمین سالروز تولدش دختر بزرگی شده و دیگر نباید با پسرها بازی كند ولی دخترك همچنان شور كودكی دارد. مادر، چادری را كه برای حوا خریده بر سرش امتحان می كند، ولی دخترك همه حواسش به حسن، هم بازی اش است كه...
مرد جوانی به نام صادق كه قرار است جنس قاچاقی را با خود به تهران بیاورد و تحویل یك باند بدهد، كیف خالی را كه قبلاً محتوی جنس قاچاق بوده، در یكی از صندوق های امانات راهآهن می گذارد و كلید آن را با خود می برد. رییس باند، ادریسی حرف های او را مبنی بر...
جعفر و جمال بعد از مرگ پدرشان در روستا توسط یك راننده ربوده شده و با فروخته شدن جعفر به عبدالله خواهر و برادر از هم جدا می شوند. جعفر به همراه دیگر بچه های ربوده شده برای عبدالله كار كرده و جمال نیز به مدرسه اعراب در پاكستان منتقل می شود. جعفر برای...
آقای باهری در آخرین لحظات زندگی پانصد متر از زمین خانه خود را به آقای كوهساری سرایدارش می بخشد. جهان مهر و جهانگیر، پسران آقای باهری برگه واگذاری پانصد متر زمین را به مریم دختر آقای كوهساری می دهند، اما یك جیب بر به نام سلطان وقتی مریم از ترمینال...