در همان روزی که ابی مبتلا به سرطان تخمدان تشخیص داده می شود، او و دوستش، میراندا، توسط گروه خودسر سابق میراندا به شام دعوت می شوند تا بازگشت دوست جدا شده خود، اسکات را جشن بگیرند.
"چارلی وریک" و دوستانش به یک بانک کوچک دستبرد می زنند. آنها که انتظار پول کمی را داشتند، با مقدار زیادی پول مواجه می شوند. آنها که به سرعت متوجه می شوند پولها متعلق به مافیا است، باید نقشه ای برای فرار از دست آنها طراحی کنند...