دِیم جودیت اولیویا دِنچ (به انگلیسی: Judi Dench) بازیگر بریتانیایی تئاتر، سینما و تلویزیون است.
جودی دیچ فعالیت هنری خود را از سال ۱۹۵۷ میلادی، با بازی در نقش اوفلیا در نمایشنامه هَملِت آغاز کرد و از آن پس در دهها نمایشنامه درام و موزیکال معتبر بازی کرد. جودی دنچ نخستین بار در سال ۱۹۶۴ میلادی، در یک فیلم سینمایی ظاهر شد و با بازی در فیلمهایی چون هنری پنجم، شکسپیر عاشق، شکلات، آیریس و چند فیلم از مجموعه جیمز باند در نقش «M» شهرتی جهانی پیدا کرد..او همچنین در فیلم غرور و تعصب بازی کرده است.
اولین داستان جیمز باند ماموریتی بود به مقصد ماداگاسکار که در این ماموریت او در پی یک تروریست به نام مولاکاست. همه چیز بر طبق برنامه پیش نمیرود و باند برای اینکه بتواند به مخفی گاه تروریستها نفوذ کند تصمیم میگیرد که موضوع را بدون دخالت M16 بررسی کند....
"باربارا کاوت" معلمی قدیمی و سخت کوش است که در آستانه بازنشستگی قرار دارد.او تنهایی خود را در آپارتمانش و نوشتن و مراقبت از گربه خود می گذراند.وفتی "شبا هارت" معلم جدید هنر به مدرسه می پیوندد "باربارا" تمام توجه خود را معطوف او می کند."باربارا" رفته...
"لاورا هندرسون" که به تازگی بیوه شده است، تئاتر متروک "ویندمیل" را خریداری کرده و "ویویان وندام" را با وجود تفاوت هایشان قانع می کند آنجا را اداره کند. ایده آنها ابتدا به موفقیت می رسد اما سالنهای دیگر از آنها کپی کرده و فاجعه به بار می آید...
خلافکاری تحت تعقیب بنام ریدیک، پا به سیاره ای به نام هلیون پرایم می گذارد و در آنجا با امپراطوری بنام نکرومونجر ها روبرو می شود که قصد دارند تمام انسان های جهان را یا مطیع خود کرده و یا از بین ببرند...
داستان در مورد یک مزرعه دامداری است که حیوانات مختلفی در آن زندگی می کنند.تا اینکه یک روز اطلاعیه ای در این مزرعه نصب می شود با موضوع اینکه این ملک به تصرف اشخاص خاصی در آمده است. در همین بین سه گاو که در مزرعه زندگی می کنند تصمیم می گیرند برای حفظ...
دو خواهر، یک خارجی را که در روستای ساحلی شان پیدا کرده اند همراهی می کنند...
"جیمز باند" برای پیدا کردن ارتباط بین یک تروریست کره شمالی و یک تاجر الماس که در حال ساختن اسلحه ای خطرناک است فرستاده می شود...
دو مرد در دهه 1890 در انگلستان از نام مستعار "ارنست" استفاده می کنند.این ماجرا به خوبی پیش می رود تا اینکه هر دوی آنها عاشق زنی می شود که از آن نام استفاده می کند و...
كيويل، زندگي مشترك ناموفقي را با نپال، زني بي قيد كه حتي تصميم داشته تنها دخترشان را بفروشد، تجربه كرده است. كيويل به عنوان تنها سرپرست فرزندش تصميم مي*گيرد به زادگاهش نيوفاوندلند، برود جايي كه زندگي نيز چوب آب و هوايي است: سرد و جشن. آنجا نزد...
«آيريس مرداک» ( وينسلت ) و هم دانشکده اي اش «جان بيلي» ( بانويل ) به يک ديگر دل مي بازند. سال ها مي گذرد و «جان» هم چنان شيفته ي آيريس است که نويسنده ي مشهوري شده. حتي وقتي که آيريس به فراموشي و اختلال مشاعر مبتلا مي شود، «جان» مراقبت از او را رها نمي کند...