دو تا داداش معروف به اسم “هاکان” و “اوزان” هستن رفیق این دو به اسم “تاتو” میمیره. دو روز بعد از این قضیه مراسم ازدواج “هاکان” قراره برگزار بشه و فقط برای ادای وظیفه به مراسم تشیع جنازه به روستا میرند. “هاکان” قراره با “دیدم” دختر “مظفر”...
رای اینکه تاریک اهل سیواس و مونیکای اهل لتونی بتونن در یک کشور کار بکنن فورا باید ازدواج کنن. فقط برای بابای داماد اسماعیل واجبه که یه عروسی بی حرف و حدیث برپا کنه . تو شهر سیواس شرایط برپایی عروسی سخته و امکانات اسماعیل هم کمه ولی چه نیازی به غمه ....