ژان رنوار (به فرانسوی: Jean Renoir) (زاده ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۴ - درگذشته ۱۲ فوریه ۱۹۷۹) کارگردان پر آوازهٔ فرانسوی بود.
ژان رنوار فرزند دوم آلین ویکتورین شاریگو و پیر آگوست رنوار نقاش امپرسیونیست پرآوازهٔ فرانسوی در محله مون مارتر (Montmartre) در پاریس به دنیا آمد. در کودکی همراه با خانوادهٔ خود راهی جنوب فرانسه شد اعضای خانوادهٔ رنوار موضوع بسیاری از نقاشیهای پدر ژان بودند. در جنگ جهانی اول ژان به ارتش سواره نظام رفت و در آنجا پایش تیر خورد و بعد او به عنوان خلبان شناسایی خدمت کرد.
در دهه 1920،استان یک فرصت خوب برای پناهندگان جوایای کار در بخش معدن یا کشاورزی مهیا کرده است."تونی" مردی ایتالیایی به همراه "ماری" زنی فرانسوی به آن منطقه نقل مکان کرده است و...
"بادو" به داخل رود سند می پرد.او توسط آقای "لستینگویس"،فروشنده کتابی مهربان که به او سرپناه می دهد نجات می یابد و...
صندوقداری به نام "موریس لگرند" با زنی به نام "ادل" ازدواج می کند.بر حسب اتفاق او با "لوسیان" آشنا شده و تبدیل به معشوقه پنهانی اش می شود.او تصور می کند در نهایت عشق واقعی را پیدا کرده اما "لوسیان" عاشق شخص دیگریست و...
مرد جوان و شاعری درست هم زمان با خدمتکار خود به خدمت نظامی فراخوانده می شود. شاعر هدف زورگوییهای سربازان دیگر قرار می گیرد، در حالیکه که خدمتکار دست به چند رسوایی می زند و...
در شب سرد سال نو، یک دختر فقیر تلاش می کند کبریتهایش را در خیابان بفروش برساند. او دچار سرمازدگی شده و به خود می لرزد. او می ترسد به خانه برود زیرا پدرش او را برای نفروختن کبریتها کتک می زند و...
"کنت موفات" یکی از مقامات دولتی عاشق بازیگری به نام "نانا" می شود.او تبدیل به معشوقه او شده و در آپارتمانش زندگی می کند.اما در عوض کشیدن خود بالا او "کنت" را به پائین می کشد و در نهایت زندگی هر دویشان را نابود می کند...
پس از مرگ پدرش و عمویش که تمام ارث را نوشیده بود، ویرجینیا تنها می ماند. او توسط یک خانواده غیرمتعارف پذیرفته می شود، اما نزاع بین بوهمی ها و دهقانان او را مجبور به فرار از شورش دهقانان می کند. سپس راینال به او کمک می کند که عاشق او می شود...