جرج کیوکر(به انگلیسی: George Cukor) (زاده ۸ ژوئیه ۱۸۹۹ در نیویورک و درگذشته در اثر سکته قلبی در ۲۴ ژانویه ۱۹۸۳ در لوس آنجلس) کارگردان آمریکایی فیلمهای کلاسیک.
جرج کیوکر در سالهای دهه ۱۹۲۰ کارگردان تئاتر برادوی بود بعد کمکم وارد هالیوود شد و از یک استودیو به استودیو دیگر رفت و کارهای مختلفی را هم تجربه کرد حتی مدتی برای ارنست لوبیچ دیالوگ فیلمهایش را مینوشت. تا اینکه بالاخره با همکاری دیوید او سلزنیک اولین فیلمش گرامپی را میسازد. برای کارگردانی فیلم بربادرفته هم انتخاب میشود ولی به خاطر اختلافی که با سلزنیک در جادوگر شهر از پیدا میکند در هر دو فیلم ویکتور فلمینگ جایگزین او میشود.
سالها پس از به قتل رسیدن عمه خود در خانه اش،زنی جوان به همراه همسر جدیدش به آن خانه نقل مکان می کنند.اما مرد رازی در سینه دارد که برای محافظت از آن دست به هر کاری می زند حتی اگر دیوانه کردن همسرش باشد...
روزنامه نگار "استیو اومالی" می خواهد یک بیوگرافی از قهرمان ملی که در اثر پرتاب ماشینش از روی پل، جان باخت، بنویسد. اما پس از اینکه مشغول تحقیق و جستجو در مورد آن شخص می شود، سوالی برایش پیش می آید که چه چیزهایی در مورد آن قهرمان حقیقت داشته اند...
"آنا هولم" یک اخاذ است که زخم وحشتناکی بر روی صورتش دارد که همه کسانی را که می شناسد از او دور می کند.وقتی یک جراح پلاستیک عملی برای بهبود صورت او انجام می دهد؛"آنا" بین امید برای آغاز یک زندگی جدید و بازگشت به گذشته تاریکش گرفتار می شود و...
وقتی همسر سابق یک زن ثروتمند و یک خبرنگار درست پیش از ازدواج دوباره او پیدا می شوند،او شروع به فهمیدن حقیقت در مورد خود می کند و...
"سوزان ترسل" زنی ثروتمند،هنگام سپری کردن تعطیلات در اروپا دچار تغییرات اعتقادی می شود.پس از بازگشت به آمریکا او تصمیم می گیرد آموخته های خود را با دوستان نزدیک خود در میان بگذارد و...
"دروتی گیل" به دلیل گیر افتادن در طوفان و گردباد مسیرش تغییر می کند و به سرزمینی جادویی وارد می می شود. او در آنجا شروع به سفری می کند تا جادوگری را ببیند تا می تواند او را به خانه باز گرداند ...
فیلم داستان زندگی و روابط عاشقانه چند زن به هم مرتبط را به تصویر کشیده و بررسی می کند...
اسکارلت بزرگترین دختر جرالد اوهارا صاحب مزرعه پنبه تارا تنها به یک چیز میاندیشد : ازدواج با اشلی ویلکز پسر مالک مزرعه مجاور.در یک میهمانی در خانه ویلکزاسکارلت به اشلی اظهار علاقه میکند ولی اشلی عنوان میکند که با ملانی دختر داییش میخواهد...
"جانی کیس" عاشق دختر یک میلیونر می شود.وقتی خانواده او به جز "لیندا" و "ند" از او می خواند برای خود کسب و کاری خوبی راه اندازی کند او تصمیم می گیرد سالهای ابتدای زندگی اش را در تعطیلات بگذراند...
"مارگریت" عمیقا عاشق "آرماند دووال" مردی متعهد می شود.وقتی پدر "آرماند" به او التماس می کند از ازدواج با او منصرف شده و آینده و موقعیتش را خراب نکند،او عشقش را ترک می کند.اما وقتی فقر و بیماری کشنده او را در هم می شکنند،"مارگریت" متوجه می شود که...