چن سینگ و آه فت از زندان آزاد میشوند و به سر قبر نامادری چن میروند تا آرزوی او را برآورده کنند تا یک صندوق طلا برای اهدا کند. وقتی اراذل و اوباش طلا را می ربایند، چان به دنبال آن می گردد...