هامفری دیفارست بوگارت (به انگلیسی: Humphrey DeForest Bogart) با نام مستعار بوگی (Bogey/Bogie)، هنرپیشه و تهیهکننده آمریکایی بود.
پدر او جراح قلب و مادرش تصویرساز مجله و طراح و تصویرگر آگهیهای تجاری و یکی از طرفداران افراطی برای حق رای زنان بود.. بوگارت دوران کودکی خود را در نیویورک و در مدرسه ترینیتی سپری کرد و برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به آکادمی فیلیپس در آندورا رفت اما پس از مدتی از آنجا اخراج شد و به ارتش پیوست. بوگارت در طول خدمت هیچگاه در نبردی شرکت نداشت. او بر اثر حمله نهنگ دچار جراحت شد و همین امر موجب ایجاد اختلال در راه رفتن و حرف زدن او شد.
پس از اینکه کاپیتان پلیس "دن مکلارن" به مقام کمیسری می رسد،کاراگاه سابق "جانی بلیک" با متقاعد کردن رئیس "آل کروگر" مبنی بر اینکه او قصد پیوستن به مافیا را دارد،او را از میدان بدر می کند و...
"گبی" در غذاخوری کوچک پدرش در میان بیایان زندگی و کار میکند.او که از این شرایط راضی نیست دوست دارد برای زندگی نزد مادرش در فرانسه برود.در این بین "آلان" مردی که هدفی نداشته و برای دیدن اقیانوس سفر می کند به غذاخوری می آید و...
"دیو لوگان" خطوط هوایی بین فیلادلفیا واشنگتن را راه اندازی می کند اما به مشکلات مالی برخورد می کند.با کمک "هاپ استوارت" خلبانی ماهر او کشتی های تندرو در کارائیب را امتحان کرده و تصمیم می گیرد وارد مسیر بین اقیانوسی شود و...
سرپرست هیئت منصفه با طرح سوالاتی, زنی را که به اتهام قتل محاکمه می شود را به مجازات با صندلی برقی محکوم می کند. در شب اعدام، افکاری به سراغش آمده و دوباره آزارش می دهند.
سه زن که همکلاسیهای دوران کودکی بوده اند مسیرهای مختلفی در زندگی را انتخاب می کنند."ویوین" با یک وکیل ثروتمند ازدواج کرده و صاحب پسری قابل ستایش می شود.در طرف مقابل "مری" مسیر سختی را برمی گزیند و...
"بارد" پسر یک میلیونر متوجه می شود پدرش به قتل رسیده و به غرب می رود تا اطلاعاتی در مورد مسئول این اتفاق کسب کند.در بین راه او با هواپیمایش در خانه "جری" سقوط کرده و عاشقش می شود...