در دهکده ای کوچک،"آیمابل"،نانوای جدید ساکن می شود.همسر او "آرل" بسیار زیبا بوده و جوانتر از اوست.او یک شب پس از اینکه "آیمابل" اولین نانهایش را می پزد به همراه مردی فرار می کند."آیمابل" که از این اتفاق بسیار ناراحت است دیگر نمی تواند به کار خود ادامه...
"په په لوماکو" گنگستری اهل پاریس در یک قلعه الجزایری مخفی می شود.او در آنجا امنیت داشته و می تواند از چنگال پلیس در امان بماند.اما پس از دو سال آزادی خود را از دست می دهد.او با "گبی" توریستی پاریسی و زیبا آشنا شده و عاشقش می شود...
"اونوره پانیس" که در حال مرگ است، دوستان، همسر و پسر خود را کنارش دارد. او در مقابل دوستانش به کشیش اعتراف می کند. اما او نمی تواند خود را قانع کند تا به پسر خود بگوید که او پدر واقعی اش نیست...
ماریوس شغلی را بر روی کشتی قبول میکند که 5 سال به طول می انجامند تا به اقیانوس هند بروند. مشعوقه اش فانی نیز متوجه می شود که باردار است و باید تصمیم بگیرد که آیا میخواهد بچه را تنهایی بزرگ کند و یا با یک مرد مسن تر از خودش اما پولدار، ازدواج کند...
« ماریوس » ( فرهنه ) پسر کافه دارى به نام « سزار » ( رمو ) است، که به « فانى » ( دومازى )، علاقه مند مىشود. رابطه ى آن دو، سفرهاى دور و دراز « ماریوس » را به دنبال دارد و پس از چندى « فانى » با مرد بیوه ى پولدارى به نام « پانیس » ( شارپن ) ازدواج...