رابرت واکر (انگلیسی: Robert Walker؛ ۱۳ اکتبر ۱۹۱۸(1918-10-13) – ۲۸ اوت ۱۹۵۱(1951-08-28)) یک بازیگر سینما، و هنرپیشه اهل ایالات متحده آمریکا بود. وی بین سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۵۱ میلادی فعالیت میکرد.
از فیلمها یا برنامههای تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است میتوان به غریبهها در قطار، مادام کوری اشاره کرد.
در سنت کلاسیک های آمریکایی ، WALKAWAY JOE داستان دوستی غیرممکن است بین پسر جوانی که در جستجوی پدرش است ، و یک تنهایی سرگردان که از گذشته خود پنهان شده است. در یکدیگر قدرت یک شانس دوم و یک شلیک در رستگاری را تجربه می کنند..
"وایت" و "بیلی" دو موتور سوار هستند که سفری از لس آنجلس به "نیواورلئان" شروع کرده اند. آنها در طول سفر با حوادث زیادی از جمله زندان، یک وکیل مست و مرگ یک دوست مواجه می شوند ...
"بن کین" در نیو مکزیکو به دنبال انتقام خون پسرش است و در این راه شغل معاونت کلانتر را پیش میگیرد تا به "بیلی یانگ" فراری دست رسی پیدا کند...
"تاو جکسون" پس از تحمل زندان به مزرعه خود بازمی گردد.سه سال قبل "فرانک پیرس" تاجری فاسد او را به زندان فرستاده و طلاهایش را سرقت کرده."جکسون" با "لومکس" مردی که پنج سال قبل به او شلیک کرده معامله می کند تا محموله طلای "پیرس" را بربایند...
جفرسون ها تصویر ایده آل هستند - خانواده کامل آمریکایی در یک شهر کوچک، اما پسر بزرگشان جان پس از دیدگاه های طولانی غیبت ناپدید می شوند که موجب نگرانی آنها می شود که ممکن است کمونیست باشد.
"برون آنتونی" با خود فکر می کند بهترین نقشه را برای خلاص شدن از دست پدر منفروش در سر دارد. وقتی او بازیکن تنیس "گای هینس" را در قطاری ملاقات می کند، به این فکر می کند که همدستش را برای اجرای نقشه پیدا کرده است و ...
یکی از گله داران بزرگ پسری یتیم را بزرگ کرده و موجب تنفر پسر خود می شود.در حالیکه آن دو بزرگ می شوند،خشمش تبدیل به نفرت شده و در نهایت پسر واقعی برای برادر نانتی خود پاپوش درست می کند و...
فیلم داستان مردی است که همسر خود را از دست داده و بطور اتفاقی مجسمه “ونوس” را می بوسد. مجسمه جان گرفته و در قالب “آوا گاردنر” به زندگی می آید اما وقتی عاشق مرد می شود همه چیز به هم می ریزد...
"لوتی کمرون" با گله داری از نیومکزیکو به نام "جیمز بی" ازدواج می کند.پس از وارد شدن به شهر او متوجه می شود که همسرش در نظر اهالی مرد ستمگری است که مردم را از زمینهای دولتی بیرون کرده تا برای چرای گله های خود استفاده کند.او تلاش می کند با اعتقادات همسر...
"جو آلن" که به مدت دو روز ارتش را ترک کرده و به نیویورک رفته،با "آلیس" آشنا می شود."آلیس" می پذیرد مناظر شهر را به او نشان دهد به این ترتیب آنها روز را با هم سپری می کنند.در این زمان کوتاه آنها عاشق یکدیگر شده و تصمیم می گیرند ازدواج کنند...