مونترال زیر برف است. در حالی که جرثقیل های مرکز شهر باله هیپنوتیزمی خود را می رقصند، دو غریبه به طور تصادفی در یک آپارتمان ناتمام با هم ملاقات می کنند. برخورد تصادفی آنها منجر به جذابیت خشونت آمیز و وابستگی فراتر از عقل می شود.
زوجی که از هم جدا شده اند دوباره پس از 10 سال، زمانی که جسد پسرشان پیدا میشود، همدیگر را ملاقات میکنند. آنها با اینکه بخاطر از دست دادن پسرشان احساس گناه میکنند، اما مجبورند مرگ او را قبول کرده و به زندگی بپردازند و حتی ممکن است با هم آشتی کنند...