داستان از این قراره که کومسال بی خبر از پدرش از دانشگاه استانبول قبول میشه و آزادانه از ازمیر به استانبول میره.. روزی که جلو پدرش وایمیسته “باتو” رو میبینه که برای رسیدن به خوشبختی تصمیم میگیره بره استانبول; مثل مامانش خونه رو ترک میکنه و خودشو...