دیگو دیاز احساس میکند که از دست رفته است. زن تازه ازدواج کرده، ماریانا که قرار است تبدیل به یک رمان نویس شود، حامله میشود. دیگو برای چند هفته به سواحل میامی میرود تا کتابش را به پایان برساند. قبل از اینکه ماریانا سر برسد و به مراسم ازدواج دوستش بروند.
داستان درمورد دو دوست مادام العمر هست که متوجه می شوند دختراشون از اون دخترای قلدر مدرسه هستن و همکلاسی هاشون رو عذاب میدن مثلا یکی از همکلاسی هاشون رو در حمام مدرسه قفل و زنجیر کردن و...