دختری که فکر میکند توانایی انجام هیچ کاری را ندارد باید تابستان را در مزرعهی مادربزرگش سپری کند. در آنجا او متوجه علاقه ی بسیارش به اسب و اسب سواری شده و تلاش میکند یک اسب نر تندخو را اهلی کند...
ماریسا، دختر بیست ساله آلمانی، از خارجیها، یهودیها، پلیس، و همه کسانی که مسئول زوال کشورش هستند تنفر دارد. او خشمگین می شود، الکل می نوشد، مبارزه می کند و خالکوبی بعدی اش پرتره ای از آدولف هیتلر خواهد بود. تنها جائی که او احساس در خانه بودن دارد،...