یک راننده از جانبازان سرسخت لرد ویناگار است. در حالی که او فردی به شدت مذهبی است، در زندگی روزمره خود بی وجدان است. یک روز متوجه می شود که دیگر نمی تواند خدای مورد علاقه اش را ببیند.
"روشنی چاندا" تنها فرزند "شاردا چاندا" بوده و هیچ اطلاعی در مورد پدر خود "پرکاش چاندرا" ندارد. او به "راهول" آشنا شده و آنها به یکدیگر علاقه مند می شوند. "راهول" متوجه می شوند که او توانایی خواندن دارد و به او کمک می کند تا به خواننده ای حرفه ای تبدیل...
مردی خوش قلب اما تهی دست،کودکان یتیم را به خانه خود می برد.پس از کشف دستگاه نامرئی کننده پدر دانشمند خود،او از این فرصت استفاده کرده و برای نجات کوکان هند از چنگال مردی شرور تلاش می کند...