احمد که بخاطر حاجی اوفلو هم اعتبار و هم پولش رو از دست داده بود، دوباره دنبال راههای رئیس شدن میگشت که در همان زمان پیمانکار ثروتمندی به اسم ادریس، نور را برای پسرش شعبان خواستگاری کرد و احمد هم برای نجات خودش فورا قبول کرد. قدیر و اوفلو وقتی از این ماجرا خبردار شدند تصمیم گرفتند که نور را فراری دهند…