راننده نعشکشی، جنازهای را از بیمارستان تحویل میگیرد. بینراه در قهوهخانه دوستش توقف میکند تا صبحانه بخورد، پدر صاحب قهوهخانه که مردی عصبی و تند مزاج است در آنجا کار میکند، راننده برای آوردن سیگارش از روی داشبورد نعشکش به بیرون قهوهخانه میرود و متوجه میشود که جنازه زنده شده و سیگار او را برداشته است...