فرید، یکی از سه پسر بهدردنخورِ خانوادهای سنتی، فرد دختربازی است که کازانووا را پاتوق خود کرده است. با پول پدرش زندگی را به خوشگذرانی میگذراند. تا اینکه گیر میافتد… زهرا، زن جوانی است که مجبور به ترک دانشکده پزشکی شده، به عنوان گارسون در شیرینیفروشی کار میکند و زندگی معمولیای دارد. تا زمانی که فرصت بازگشت به دانشکده را پیدا میکند… زهرا و فرید که دو مسیر کاملاً متفاوت از هم دارند، برای اهداف مشترکشان مجبور به طی کردن مسیری یکسان میشوند. امّا انسان با سرنوشت خود در جادهای رو در رو میشود که اغلب از آن دوری میکند. در حالی که فرید فکر میکند با بازیای که همراه زهرا وارد آن شده، خانوادهاش را فریب میدهد غافل از این است که بازی واقعی در واقع علیه او در حال انجام است…