درباره همسر خانه دار یک بازیگر مشهور سینما است که در آخرین فیلم او با وی همبازی می شود و آنچنان مورد توجه منتقدان قرار می گیرد که منجر به حسادت او می شود. روابط صمیمانه آنها تیره شده، زن قهر می کند و به باغچه خانوادگی دماوند می رود. با بازگشت دخترشان به ایران روابط آنها دستخوش تحولاتی می شود.
توضیحات :
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» درست مثل نامش است، فیلمی که گویا تلاش می کند درباره همه ی شخصیت هایش باشد و اتفاقاً این بزرگترین اشکال آن است.
فیلم با معرفی پرویز دیوان بیگی(مهدی فخیم زاده) آغاز می شود که بازیگری بزرگ و محبوب و مشغول بازی در یکی از مهم ترین فیلم هایش به نام «در تاریکی» است. همسر او شهدخت (گوهر خیراندیش) که زنی اصیل و مهندس برق است به صورت ناگهانی در این فیلم همبازی او می شود و پس از اکران فیلم، بازی زن بیشتر از همسرش می درخشد و او برنده جوایز متعددی می شود و به یک ستاره جهانی تبدیل می شود. حسادت مرد به همسرش باعث می شود زن با دلخوری خانه را ترک کند و به باغ پدری اش در نیاک برود و ... آن طور که به نظر می رسد شخصیت های اصلی فیلم پرویز و شهدخت اند و کشمکش اصلی داستان میان آن دو صورت می گیرد اما به ناگاه دختر آن ها آذر (مرجان شیرمحمدی) وارد داستان می شود. او که از لندن آمده، پس از آگاهی از قهر مادر، به نیاک و نزد او می رود و معلوم می شود از همسر انگلیسی اش جدا شده و ... و از این جا به بعد مسئله اصلی که اختلاف میان پرویز و شهدخت است به فراموشی سپرده می شود و ماجرای آذر خط سیراصلی داستان می شود. در این میان انبوهی از شخصیت های فرعی نیز به داستان می پیوندند، مثل پریدخت (شهین تسلیمی) خواهر دوقلوی شهدخت که ازدواج نکرده و بگومگوهایی با پرویز دارد و نوعی اختلاف دیرینه میان آن دو وجود دارد که فیلمساز به آن نزدیک نمی شود. فرزندان دیگر پرویز، گلی (نعیمه نظام دوست) و فرهاد (امیرعلی دانایی فرد) و فرناز عروس او (آزاده اسماعیل خانی) نیز با آن که در داستان حضور دارند نقش چندانی در پیشبرد آن ایفا نمی کنند؛ حضور آن ها در داستان منفعل است و با حذف آن ها آسیبی به فیلم وارد نمی شود. با ورود بهرام کیانی (رامبد جوان) که یک مجسمه ساز است، خط سیر دوباره تغییر می کند. از همان ابتدای دیدار آذر با بهرام پیداست که قرار است میان آن دو رابطه ای شکل گیرد، رابطه ای که البته پررنگ نمی شود و ظاهراً بیش تر به خواست و خواهش پرویز ادامه می یابد.
آزاردهنده ترین نکته آن است که تمامی این اتفاقات توسط یک راوی روایت می شوند! حضور بجای راوی در بسیاری از آثار سینمایی جهان، اتفاقاً کاربردی و موثر است، اما در فیلمی که پیچیدگی چندانی ندارد، گسست زمانی- مکانی در آن اتفاق نمی افتد و روایتش را به شیوه کلاسیک به تصویر می کشد نیازی به حضور راوی احساس نمی شود زیرا راوی در این مورد مشخص دقیقاً اتفاقاتی را که مخاطب به عینه می بیند تکرار می کند، گاهی به جای آذر حرف می زند و گاهی آن چه در ذهن پرویز شکل می گیرد را و دانای کلی است که توضیح واضحات می دهد.
شاید به دلیل آن که فیلم،اثری اقتباسی است، کارگردان با گذاشتن نریشن روی فیلم خواسته است دنیای ذهنی آدم های فیلم را به عینیتی ملموس درآورد که در این کار موفق نبوده است.
علاوه بر گسستگی روایی و بی نتیجه ماندن بسیاری از کنش ها و بحران های فیلم، «آذر، شهدخت...» به لحاظ زیبایی شناسی نیز چندان موفق از آب درنیامده است. بسیاری از نماهای فیلم در کمال بی سلیقگی گرفته شده اند؛ برای مثال،نمای گپ و گفت پرویز و آذر در کوه، بسیار طولانیست و علی رغم طول زیاد نما، هیچ گونه تغییری در آن مشاهده نمی شود. با توجه به این که پرویز دارد حرف های مهمی به دخترش می زند و می خواهد او را از یک بحران عمیق نجات دهد، آن نمای باز طولانی باعث می گردد که هیچ واکنشی نه از پرویز و نه از آذر ببینیم. ضمن آن که به سبب طولانی بودن مونولوگ مرد و ثابت ماندن اندازه ی نما، مخاطب تمرکز خود را از دست می دهد و نمی تواند به مفهوم حرف های مرد با تعمق بیندیشد. این گونه بی دقتی ها و بی توجهی ها به وجوه زیبایی شناسانه، چند بار دیگر هم در فیلم تکرار می شوند. این بی توجهی به عناصر بصری، در فیلمنامه نیز وجود دارد و رهاشدگی بسیاری از داستانک ها و حتی جزییاتی که به نظر می رسد قرار است کلیدی و مهم باشند مصداق آن است. چرا پرویز در شب قهر همسرش«ادیسه 2001» کوبریک و «بیمار روانی» هیچکاک را تماشا می کند؟ چرا این دو فیلم خاص و مشخص؟! آیا قرار است این دو فیلم کاربردی در روایت داشته باشند؟! آیا مثلاً روانی بودن مرد فیلم هیچکاک نمادی است بر روان پریشی پرویز؟! اصلاً روان پریش بودن پرویز چه اهمیتی در داستان فیلم دارد؟!... چرا مرد با خواهر همسرش که زن بدی هم به نظر نمی رسد تا آن حد دشمنی دارد؟
ضمن آن که مسئله ی قهر شهدخت و پرویز یک مسئله است و موضوع جدایی دخترشان از داماد انگلیسی مسئله ای دیگر! چرا با حل شدن مشکل دختر، مشکل پدر و مادر هم خود به خود رفع می شود و دیگر حرفی از آن زده نمی شود و حتی پرویز به طرفدارانش در آسانسور فرودگاه می گوید که از این به بعد همسرش را برای بازیگری آزاد می گذارد؟! چگونه نظر مرد طی ده روز تا آن حد تغییر می کند؟! هم چنین برخی از کنش های شخصیت های اصلی داستان، عجیب و نامعقول به نظر می رسند، مثلاً چرا آذر که قصد دارد ماجرای جدایی اش از فیلیپ را برای همه تعریف کند این کار را از اول نمی کند؟ چرا با آن حالت تصنعی و به حالت مجری یک برنامه تلویزیونی حرفش را به زبان می آورد؟ اگر هدفش این بوده که کسی را ناراحت نکند پس چرا در هنگام رفتنش این کار را انجام می دهد تا همه بیشتر نگرانش شوند؟! ...
در کل بروز چنین کنش هایی و اتفاقاتی که مخاطب را در استیصال نگاه می دارند موجب می شود که او با خود فکر کند چه اهمیتی دارد که سرنوشت هر یک از شخصیت های داستان چه می شود؟! وقتی که سوپراستار شدن شهدخت به کلی فراموش شده است، مسئله جدایی آذر با تمامی تلخی هایی که برای پدر و مادرش به وجود می آورد به شکل خام دستانه ای به شیرینی تبدیل می شود، حضور بهرام کیانی فرقی چندانی نه در داستان و نه در زندگی آذر می کند ... بنابراین کل رویکرد فیلم پوچگرایانه به نظر می رسد؛ نوعی پوچگرایی که البته شباهتی به دنیای آن ژانر و فیلمهایش هم ندارد و بیشتر از سردرگمی فیلمنامه نویس و خلق فضایی ناشناس و آدم هایی بی هدف نشئت می گیرد. دنیای آدم های فیلم حتی برای خودشان هم تعریف شده نیست و این گونه است که مخاطب نمی تواند با آن ها همذات پنداری کند.
با آن که رمان «آذر، شهدخت...» را نخوانده ام اما از وجنات فیلم پیداست که رمان مذکور آن چنان قابلیت سینمایی شدن را نداشته است، شاید طولانی بوده و شاید درونگرایانه اما آن چه از فیلم برمی آید نشان می دهد که اقتباس به درستی درنیامده است و شاید رمان تأثیرگذارتر از نسخه سینمایی باشد.
بازی های فیلم عموماً خوب اند و یکی از معدود نقاط قوت آن. گوهر خیراندیش بازی روانی دارد. خیراندیش از آن دست بازیگرهاییست که نشان داده قابلیت حضور در هر نقشی را دارد. همان قدر که در قالب نقش هاجر درمانده و فقیر فیلم «بانو» پذیرفتنی ست در نقش زنان سانتی مانتال، تحصیلکرده و خوش پوشی هم چون «شهدخت» نیز می درخشد.
مهدی فخیم زاده نیز نقش پرویز را به خوبی بازی کرده است. بازی او با بازیهای پیشینش تفاوت دارد. در عین روان پریشی مرد، درایت و تلاشش برای نجات زندگی دخترش خوب و پذیرفتنی از آب درآمده است و اگر هم حضور وی لطمه هایی خورده است این لطمه ناشی از ضعف فیلمنامه و شخصیت پردازی ضعیف آن است.
بازیگران نقش های مکمل فیلم نیز باورپذیر بازی کرده اند. نعیمه نظام دوست، شهین تسلیمی و رامبد جوان بازی های خوبی دارند اما شاید بهتر بود کسی غیر از مرجان شیرمحمدی نقش دشوار آذر را ایفا می نمود. آذر، به سبب آن که به گفته خودش از افسردگی شدید نجات پیدا کرده است و بحران های بسیاری را پشت سرگذاشته یکی از پیچیده ترین کاراکترهای فیلم است که شیرمحمدی نتوانسته تحولات درونی او را به خوبی به نمایش بگذارد. علی رغم آن که مرجان شیرمحمدی نویسنده اثر است، نوعی تصنع و سردی در گفتار و بازی اش وجود دارد که در فیلمهای پیشینش نیز کمابیش به چشم می خورد. برخی از بازیگران ذاتاً سرد هستند. سردی نگاه و گفتار بازیگر یکی از لازمه های سینماست و بسیاری از بازیگران بزرگ ایران و جهان هم چون اینگرید برگمن، لورن باکال، نیکول کیدمن، هدیه تهرانی و حتی لیلا حاتمی نیز این ویژگی را داشته اند اما این سردی می بایست شاخصه های دیگری را نیز به همراه داشته باشد تا مخاطب را با خود همراه ساخته و بر وی تأثیر بگذارد. وقتی زنی از مرز افسردگی شدید به زندگی بازگشته است و طعم جدیدی از زندگی را چشیده، چنین تحولی می بایست در گفتار،رفتار و حتی چهره او دیده شود اما شیرمحمدی از ابتدا تا انتهای فیلم بازی یکنواختی دارد و تغییری نه در لحن گفتار و نه در بازی اش دیده می شود. ضمن آن که برخی ویژگی های شخصیتی به تصویر درآمده از او در فیلم، مثل سوت زدنش برای مادر در خیابان، با تیپ شخصیتی او هماهنگی ندارند و وقار سانتی مانتال گونه او را زیر سوال می برد. همچنین «آذر»ی که در فیلم درباره اش می شنویم به یقین کم سن و سال تر از شیرمحمدی است و شاید بهتر بود این نقش حساس به بازیگری جوان تر سپرده می شد.
پایان فیلم به سبک و سیاق اکثر فیلم های این روزهای سینمای ایران باز می ماند! و اتفاقاً این پایان باز بر اکثر این فیلم ها هم نمی نشیند و وصله ایست ناجور بر آن ها! آیا فیلمساز با این حرکت قرار است روزنه امیدی در دل مخاطب بگشاید؟! آیا بهرام کیانی که آذر حتی برایش آن قدر اهمیت ندارد که به خاطرش از خوابش بزند و در دقیقه 90 به فرودگاه می رسد قرار است ناجی زن باشد و مانع رفتن او به لندن شود؟!... آیا رابطه خراب شده و پرمشکل پرویز و شهدخت قرار است خوب و خوش شود و زن به عنوان یک سوپراستار سینما به فعالیتش ادامه دهد؟! ... و اصلاً چنین پایانی چه قرابتی با کل فیلم دارد؟! فیلم خانوادگی نیست و تنها در ارتباط با مشکلات سه عضو از خانواده است و باقی کاراکترها نقش چندانی در فیلم ایفا نمی کرده اند پس چرا باید در سکانس پایانی همه ی اعضای خانواده در آسانسور گرد هم آیند؟! آیا فیلمساز خواسته است پایان خوش فیلمش را با ثبت فیکس فریمی از یک خانواده خوشبخت به پایان برساند؟!... به نظر می رسد سکانس پایانی تمهیدیست برای حل و فصل بحران های درام که هیچ گاه گره گشایی نمی شوند. در همان آسانسور قرار است آذر به مردی برسد که احتمالاً مانع از رفتنش خواهد شد و دوایی بر بیماری افسردگی اش و پرویز هم که اجازه حضور همسرش در سینما را صادر می کند. این هم پایانیست خام دستانه بر فیلمی که هیچ چیزش سر جای خود نیست و در پایان نیز این بلاتکلیفی به پایان نمی رسد و حتی بدتر هم می شود.
کارنامه هر فیلمساز، حتی بزرگترین فیلمسازان، ترکیبی ست از انواع فیلم ها و مبالغه است اگر بگوییم فیلمسازانی هستند که هرگز فیلم متوسط یا بد نساخته اند.
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» فیلم بدی نیست اما برای فیلمسازی که روزی «شوکران» را ساخته است بسیار پایین تر از حد انتظار به نظر می رسد و این هم از همان غافلگیری های همیشگی بهروز افخمی ست که هر فیلمش دنیای خاص خود را دارد و هرگز نمی شود شباهت چندانی میان فیلم هایش پیدا کرد.