کلود یک منتقد تئاتر پیری است که در مونتری ، کالیفرنیا ، با شرکت دوست و همسایه دیرینه شان شین زندگی می کند. بیوه از چند سال پیش ، روزهایی را که نگرانی دخترش سلما و نوه اش تانیا را می گذراند ، مخصوصاً پس از دامادش داوود (شوهر سلما و پدر تانیا) ، یک سیاستمدار برجسته ، گرفتار پرداخت بودجه های فاحشه با بودجه عمومی شد. با این رسوایی که به زندگی خانوادگی خود آسیب رسانده است ، کلود سعی می کند خود را با شغل قبلی خود اشغال کند و به روزنامه ای رفت که در آن چندین سال برای گفتگو با سردبیر کار کرد تا در ایده های جدید کمک کند. در آخرین دیدار ، به طور اتفاقی کلود یک خبر وحشتناک را فاش می کند: لیلیان بلانچ بازیگر مشهور تئاتر و سینما با آلزایمر تشخیص داده می شود...