جواهر و اولوی یک کارواش باز کرده و در حال جدال با زندگی هستن.جواهر در عشق زینب در حال سوختن هست اما به خاطر سرد بودن کارواش این درد را احساس نمیکند.یک روز زینب برمیگردد.اما برای عشق برنمیگردد برای رها یافتن از بلا برگشته است.از جواهر و اولوی کمک میخواهد.جواهر اول قبول نمیکند اما سرانجام به خاطر عاشق بودن قبول میکند.
زینب به خاطر وصیت برادرش مجبور به ازدواج با فردی به نام نبیل هست.فقط این وصیت در صورتی لغو میشود که نبیل منصرف بشود.جواهر و نبیل با کمک موذذ با تقلید کردن خانواده دور زینب تلاش میکنند تا زینب رو در چشم نبیل سرد کنند.در این راه کمی موفق میشوند اما نبیل انقدرها هم ادم خوبی نیست.نبیل این خانواده را به دردسرهایی که حتی فکرش هم نمیکردند درگیر میکند….
توضیحات :
درخواست شده توسط : shiva.anvari67