مسیو و آقا رضا كارشان كف زنی و علافی است. مسیو در خانه ی خاورخانم مستأجر است و رضا از مادر بیمارش نگهداری می كند. مادرش می میرد، و رضا به خانه ی مسیو نقل مكان می كند. روزی آن دو پس از سرقت كیف یك مسافر وارد خانه ای می شوند كه مریم و نامادری اش در آنجا ساكن هستند. آنها جواهرهای زن را به سرقت می برند و می گریزند. زن به شوهرش می گوید كه مریم جواهرها را به سرقت برده است. مریم از دست نامادری اش از خانه می گریزد و با اتومبیل مسیو و رضا تصادف می كند. رحیم از رضا می خواهد كه در یك دزدی بزرگ با او همكاری كند؛ اما رضا از همكاری با او تن می زند. مریم به خوانندگی رو می آورد و با رضا ازدواج می كند. رضا با رانندگی و مسیو با روزنامه فروشی خرج خانه را تأمین می كنند؛ اما مدتی بعد رضا و رحیم برای سرقت از گاوصندوق یك كارخانه اقدام می كنند. رحیم از پرداخت سهم رضا طفره می رود و او را مضروب می كند. رضا به پلیس اطلاع می دهد و پس از دستگیری رحیم به سراغ همسرش می رود، كه آبستن است.