احمد رمزی برای سرقت از گاوصندوق شركتی اقدام می كند. شریك او جلال به پلیس اطلاع می دهد. حسابدار شركت با دیدن او سكته می كند و می میرد. احمد دستگیر و روانه ی زندان می شود. چندی بعد محمد، فرزند حسابدار شركت، به قصد گرفتن انتقام از احمد، از خرمشهر به تهران می رود و با پوری، نامزد احمد، روبرو می شود. احمد از زندان آزاد می شود، و محمد با او تماس می گیرد. او كه ابتدا قصد دارد احمد را به قتل برساند نقشه ای طرح می كند تا احمد را برای ابد روانه ی زندان كند. آن دو نقشه ای می كشند تا احمد از گاوصندوق یك كازینو سرقت كند و سپس خود را به كاباره ی افق طلایی، كه متعلق به جلال است، برساند و در آنجا به وسیله ی تلفن پای پلیس را به ماجرا بكشاند، اما در لحظه ای كه احمد در كازینو مشغول سرقت است محمد در یك درگیری جلال را به قتل می رساند و احمد به عنوان قاتل در مظان اتهام قرار می گیرد. احمد می گریزد و با محمد كه همراه پوری قصد فرار به خرمشهر را دارند درگیر می شود. سرانجام با مداخله ی پلیس هر دو به ضرب گلوله ی پلیس از پا درمی آیند.