ریحانه به دلیل اختلاف با شوهرش، اسكندر، به خانه ی پدرش باز می گردد. برادر او حیدر كه اسباب این ازدواج را فراهم كرده و مانع وصلت ریحانه با پسرعمویش رضا، بوده است به دلیل مشكلات مالی و كنایه های مردم نمی تواند حضور ریحانه را تحمل كند. تیمور، كه مبالغی پول از حیدر طلبكار است از حیدر می خواهد كه با ازدواج او با ریحانه موافقت كند. حیدر به زندان می افتد و ریحانه ابتدا به خانه ی خواهرش پناه می برد، اما بعد از این كه متوجه می شود شوهر خواهرش به او نظر دارد به خانه ی عمویش می رود. زن عموی او، به رغم مخالفت شوهرش، خواهان ازدواج ریحانه با رضا است. رضا، كه سابقه ی فعالیت سیاسی داشته پس از حریقی كه در كارخانه روی می دهد توسط عوامل صاحب كارخانه كتك می خورد و از كارخانه رانده می شود. او همراه ریحانه شهر را ترك می كند.