دختری به نام نرگس علاقه ی مفروطی به سگش پاپی دارد. میرزا و پسرش مجتبی قصاب با بودن سگ در محله مخالفند. انگشتر و تار مویی از مجتبی در اختیار یكی از جاهل های محل به نام هاشم است كه هرگاه دست به آن می كشد مجتبی تبدیل به پاپی می شود. روزی نرگس پاپی را به خانه می برد، و تبدیل به مجتبی می شود، و روزی كه مجتبی در خانه است تبدیل به پاپی می شود . از یك سو میرزا از حضور پاپی در خانه اش دل خور است و از سوی دیگر مجتبی از این كه تبدیل به پاپی می شود به تنگ آمده است، و می كوشد با رساندن خود به هاشم انگشتر وتار مو را به دست بیاورد. او عاقبت به كمك برادر كوچكش موفق به ربودن انگشتر وتار مو می شود ، و پس از آن با نرگس ازدواج می كند.