آقا رسول به زیارت خانه خدا می رود و دخترش میمنت را به دوستش عنایت الله می سپارد. میمنت از سال ها پیش به عنایت الله علاقه داشته؛ اما عنایت الله ، به دلیل اختلاف سنی ، دختر را از خود دور می كند و به كمك دوستش هادی و نامزدش هنگامه شایع می كند كه سال ها پیش ، بدون اطلاع مادرش، با پروانه ازدواج كرده و صاحب فرزندی به نام مملی است. میمنت ادعای عنایت الله را باور نمی كند و درصدد بر ملا كردن نقشه ی او بر می آید.اصراهای عنایت الله مؤثر واقع نمی شود،تا این كه میمنت در موقع سفر ، در قطار، با پیرمردی و همسر جوانش مواجه می شود كه از زندگی بی سعادت خود گلایه دارند.میمنت ، پس از آن ، از عنایت دوری می جوید.پروانه ، كه از بی توجهی عنایت الله به تنگ آمده ، اقدام به خود كشی می كند؛ اما عنایت الله قول می دهد كه د، پس از بهبودی حال پروانه ، با او ازدواج كند.