مرتضی به مریم، خواهر دوست صمیمی اش عزت، علاقه دارد و عزت به دختری به نام آذر دل بسته است. عزت به تدریج در می یابد كه آذر زنی معروفه است كه برای نصیر و افرادش كار می كند و نصیر، پس از اطلاع از رفت و آمدهای عزت و آذر، افرادش را وا می دارد تا عزت و مرتضی را تنبیه كنند. مرتضی آذر را با عزت در هتلی روبرو می كند، و عزت از او می رنجد. خانواده ای به خواستگاری مریم می روند و مریم به برادرش اعتراف می كند كه به مرتضی علاقمند است. از طرف دیگر آذر از همكاری با نصیر تن می زند. نصیر از عزت می خواهد كه با گرفتن بیست هزار تومان آذر را رها كند و عزت وانمود می كند كه موافق است. او مادر بیمار آذر را در بیمارستان بستری می كند و آذر را به جشن ازدواج خواهرش با مرتضی می فرستند و خودش به محل كار نصیر می رود. عزت در یك درگیری نصیر را از پا در می آورد و با پول هائی كه از گاو صندوق نصیر سرقت كرده و با تنی زخمی خود را به آذر می رساند و در كنار او جان می دهد.