نبی كارگر شیشه بری است كه بیماری صرع دارد و باعث ضرر و زیان صاحب كارش می شود. صاحب كارش او را اخراج می كند. نبی با دوستش جلیل، كه نوازنده ی نابینا و دوره گردی است، در اتاقی محقر زندگی می كند. دختری به نام گل رخ با اتومبیل تصادف می كند و نبی او را به بیمارستان می رساند. خسرو، نامزد گل رخ، و قیمش عزت الله خان به نبی پیشنهاد می كنند كه در ازای دریافت دستمزد مراقب گل رخ باشد. گل رخ عازم شمال است و نبی به دنبال او می رود. گل رخ قصد خودكشی دارد؛ اما نبی مانع او می شود. نبی به گل رخ علاقمند می شود. روزی كه نبی به دفتر كار خسرو رفته است گل رخ سر می رسد و با احساس غبن می گریزد. نبی دنبال دختر می رود؛ اما دچار حمله ی صرع می شود و نمی تواند او را از خودكشی بازدارد. در بازجویی نبی را مقصر می شناسند، به این دلیل كه به سبب بیماری اش نمی بایست مراقبت از گل رخ را می پذیرفت. وقتی نبی تصمیم گرفته شهر را ترك كند با گل رخ مواجه می شود. گل رخ ابتدا همه چیز را انكار می كند؛ اما بعد اعتراف می كند كه او شباهت زیادی به گل رخ، خواهرزاده ی عزت الله خان، داشته كه توسط او و خسرو كشته شده و حالا او را مجبور كرده اند تا نقش گل رخ را بازی كند. نبی با او و جلیل قرار می گذارند كه به شهر دورافتاده ای بروند؛ اما ناگهان عزت الله خان و خسرو سرمی رسند و جلیل را از پا درمی آورند و دختر را با خود می برند. نبی خسرو را به قتل می رساند و دختر ماجرا را به پلیس گزارش می كند. سرانجام نبی از كاری كه كرده است اظهار رضایت می كند.