مسیح سه پنج راننده ی یكی از تریلی هایی كه محموله ی بزگ مواد مخدر و اسكناس های تقلبی را حمل می كند توسط پلیس شناسایی و در درگیری زخمی می شود و در بیمارستان بستری می گردد. حاج احمد مأمور آگاهی دوست زمان جوانی مسیح او را می شناسد و از او می خواهد كه اطلاعات لازم را از تشكیلات قاچاقچیان به پلیس بدهد. اما او حاضر به همكاری نمی شود و زمانیكه توسط قاچاقچیان در می یابد همسر و فرزندش در دام آن ها هستند، مصمم تر می شود تا با پلیس همكاری نكند.او بعد از فرار از دست مأموران پلیس و دزدیدن یكی از كانتینرهای حامل مواد مخدر قصد معامله با قاچاقچیان را دارد كه پلیس وارد ماجرا می شود و با درگیری بین مأموران نیروی انتظامی و خلافكاران، مسیح با همسر و فرزندش فرار می كند، اما همسرش به او می گوید كه دیگر حاضر به همراهی او نیست مگر اینكه با پلیس همكاری كند. مسیح هم به كمك حاج احمد قلعه بزرگی كه محل جابه جایی محموله هاست را شناسایی می كنند و با زحمت زیاد و درگیری طولانی موفق به دستگیری افراد باند بزرگ قاچاق می شوند.