با آغاز جنگ، یك گروه داوطلب و بسیجی قصد رفتن به آبادان را دارند، تا در شكستن محاصره شهر سهیم باشند. جاده های اصلی منتهی به شهر، در دست عراقی هاست و هواپیماهای شكاری شان، شهرها و دیگر مواضع اطراف آبادان را برای جلوگیری از نیرورسانی زیر بمباران گرفته است. افسر فرمانده، انتقال داوطلبان به آبادان را ناممكن می داند، و آنها را به صبر و انتظار در نوبت دعوت می كند. گروه، پس از پنج روز انتظار درصدد رساندن خود به آبادان به هر قیمت می شود و بنا به پیشنهاد یكی از داوطلبان، تصمیم به سفر از راه دریا می گیرند. ناخدا زبیر تنها فردی است كه برای كمك های پشت جبهه از راه دریا راهی آبادان است، ولی لنج او گنجایش بیست داوطلب جنگی با آذوقه و مهمات را ندارد. به پیشنهاد اكبر، سرگروه داوطلبان، یك جهاز لكنتی به عنوان وسیله سفر به لنج یدك می شود، اما هفت سرنشین یدك با بریده شدن طناب از لنج جدا می افتند و در دریا ناپدید می شوند. از سویی دیگر با از كارافتادن موتور لنج، آنها نیز قادر به یافتن گمشدگان نمی شوند. وجود كوسه ها، توفان دریایی، تشنگی و حضور در منطقه جنگی با دشمن همگی را تهدید می كند، تا اینكه با جانفشانی جاشوی لنج موفق به راه اندازی آن و یافتن گمشدگان می شوند، در حالیكه با مرگ یكی از سرنشینان یدك، برادر او سخت تحت تأثیر قرار گرفته است.