دكتر جوانی بعد از اتمام تحصیلات خود به زادگاهش بازمی گردد. او به محض ورود به خانه با جنازه ی مادر خود روبرو می شود. عراقی ها به روستا حمله كرده اند و همه چیز را به تاراج برده اند. زن ها و دخترهای آبادی را اسیر یا شهید كرده اند و مردان را نیز به شهادت رسانده اند. دكتر بعد از كشتن یك عراقی تحت تعقیب سربازان بعثی قرار می گیرد. او در حین فرار به محلی پناه می برد كه پیرمردی از روستا به همراه دخترش گل پری در آنجا مخفی شده اند. دكتر قصد دارد پیرمرد و دخترش را نجات دهد اما پیرمرد در محاصره ی دشمن كشته می شود. دكتر گل پری را بر اسبی كه از روستا به همراه آورده سوار می كند و از او می خواهد به محل امنی برود. دكتر بعد از درگیری زیاد با دشمن گل پری را در امامزاده ای زخمی می یابد، گل پری قبل از مرگ از سربلند كشته شدن كژال نامزد دكتر می گوید و سربند پدرش را به او هدیه می كند. دكتر نیز به قلب دشمن حمله ور می شود و با كشتن فرمانده ی سربازان اجنبی به سراغ سایر متجاوزین می رود.