رسول كه به اتفاق همسرش زینب و پسر كوچكش محسن در دزفول زندگی می كند، در تدارك جشن تولد پسرش است. او به همسر برادرش بهمن كه آموزگار است و در شهر دیگری زندگی می كنند می گوید كه برای شركت در تولد پسرش به دزفول بیایند. حمله هوایی عراق به دزفول شروع می شود و رسول، همسر و كودكش را در جریان این حمله از دست می دهد. دشمن درصدد نابودی پادگان كرخه و تصرف پل كرخه به دلیل اهمیت استراتژیك آن است. چند تن از رزمندگان برای جلوگیری از پیشرفت عراقی ها آماده می شوند. رسول نیز به رزمندگان ملحق می شود. سیدرضا، دوست رسول به او تأكید می كند كه ما برای انتقام نمی جنگیم. یك سرگرد عراقی كه فرماندهی آن منطقه را بر عهده دارد از طرح رزمندگان آگاه می شود. رزمندگان از مناطق مین گذاری شده عبور می كنند و در نبرد سختی با نیروهای دشمن، تعدادی از رزمندگان به شهادت می رسند. پس از مدتی رزمندگان موفق می شوند سنگر فرماندهی دشمن را نابود كنند. آنان بار دیگر در یك بیشه با نیروهای عراقی روبرو می شوند كه این بار نیروهای ایرانی متحمل تلفات بسیاری می شوند. رسول و سیدرضا، رسول و سید رضا، شاهد كندن چاله ای عمیق توسط نیروهای عراقی هستند كه قرار است به عنوان گور دسته جمعی از آن استفاده شود. رسول و سیدرضا خود را به پل كرخه می رسانند و در حالی كه مقدمات تخریب پل را آماده می كنند، سیدرضا با گلوله یك افسر عراقی به شهادت می رسد و رسول نیز در یك نبرد تن به تن با یك افسر دیگر عراقی، موفق به كشتن دشمن می شود ولی در آخرین لحظه، در حالی كه به شدت زخمی شده، موفق به تخریب پل می شود.