بهرام پرتوی كارمند شهرداری پس از بازنشسته شدن احساس بطالت می كند. مدتی را به پارك نشینی و خیابان گردی و دیدار دوستان می گذراند. به توصیه اطرافیان نزد دامادش كه مهندس شركت ساختمانی است، مشغول به كار می شود، اما او متوجه می شود كه مدیران شركت قصد دارند او را به كارهای خلاف بكشانند. شركت ساختمانی را رها می كند و نزد برادر همسرش، پرویز، كه نمایشگاه اتومبیل دارد مشغول می شود. كارهای دلالی به مذاق او خوش نمی آید تا آنكه به كار در دفتر انجمن یك مدرسه می پردازد.