اسماعیل و لیلا و چند نفر دیگر به یك جواهرفروشی در بازار اراك دستبرد می زنند، اما با حضور مأموران جواهرها در موقع فرار سارقان به داخل یك چاه می افتد كه به قنات شهر منتهی می شود. اعضای گروه برای دست یافتن به جواهرها سید موسی، مقنی قدیمی شهر، را با تهدید و تطمیع و گروگان گرفتن پسرش وادار به همكاری می كنند. داوود، كه نگران بیماری پدرش است، و دوستش یدالله مشكلاتی برای سارقان فراهم می كنند. با وارد شدن استوار جلالی و سایر مأموران پلیس به ماجرا، سارقان دستگیر و سید موسی و داوود نجات می یابند.