دكتر رضا كمالی با آزار و تنبیه فرزندش، سینا، می خواهد از او دانش آموز ممتازی بسازد. روزی سینا از ترس پدر به درون ماشین لباسشویی مرموز خانه پناه می برد. كسی توضیح كمالی را كه چه بر سر فرزندش آمده باور نمی كند و او را در بیمارستان بستری می كنند، اما او می گریزد و در موقع فرار به درون ماشین لباسشویی بیمارستان می افتد. در آنجا دادگاهی برپا می شود كه اعضا و ناظران آن همكلاسی های دوره ی كودكی او هستند. آنها دكتر كمالی را به این جرم كه فرزندش را تنبیه می كرده به دوره ی نوجوانی بازمی گردانند و شرط بازگشت او را به زمان حال آوردن معدل بیست و خوردن بیست و پنج پس گردنی تعیین می كنند. كمالی كوچك كه از حوادث آینده مطلع است با فداركاری جان عده ای از جمله همسر آینده اش را نجات می دهد و به دلیل انسانیت، قبل از موعد مقرر، به زندگی در كنار همسر و فرزندش بازگردانده می شود.