تورچی به همراه چند تن از همدستانش شكوهی را از زندان آزاد می كند. آنها به قصد خروج از كشور به یكی از روستاهای مرزی سیستان می روند. در روستای مرزی للوك و خورشید، در پی عشقی طولانی و پشت سر گذاشتن موانع بسیار، زندگی مشتركشان را آغاز كرده اند. گروه تورچی به واسطه ی مرد سابقه داری به نام مهران فر للوك را اغوا می كنند تا آنها را از مرز عبور دهد. دوست محمد، رقیب عشقی للوك، در پی انتقام، نیروهای انتظامی منطقه را مطلع می كند. افراد شكوهی در حمایت از او و تورچی و للوك با نیروهای انتظامی درگیر می شوند. اما تورچی برای گریختن از مخمصه شكوهی را از پا درمی آورد و به تعقیب للوك می پردازد. او با گلوله ی مأموران كشته می شود، و للوك نیز توسط دوست محمد گرفتار می شود. یك سال بعد دوست محمد به خواستگاری خورشید می رود، اما پدر خورشید، سال حمزه، كه عموی دوست محمد نیز هست، با شلیك گلوله و مجروح كردن دوست محمد، با این وصلت مخالفت می كند. سال ها بعد للوك، كه همه او را مرده می پندارند، آزاد می شود. به او می گویند كه خورشید سال ها پیش با پدرش به مشهد رفته است. وقتی للوك مصمم به انتقام گرفتن از مهران فر است دوست محمد مانع می شود. للوك در مشهد متوجه می شود كه خورشید جذام گرفته، اما با توضیحات پزشك آسایشگاه روشن می شود كه امید زیادی به بهبودی خورشید می رود. للوك و خورشید می روند تا زندگی تازه ای را آغاز كنند.