طائل ــ افسر ژاندارمری كه سال ها در بلوچستان بوده است ــ مأموریت می یابد تا برای شناسایی باندهای قاچاق مواد مخدر و اسلحه به بلوچستان برود و بدون اطلاع پاسگاه ژاندارمری وظیفه ی خود را انجام بدهد. از مركز به رئیس پاسگاه اطلاع داده می شود كه طائل قرار است برای انجام مأموریت به منطقه بیاید، قاچاقچی و سردسته ی آنان به نام عبدالله با كمك یكی از ژاندارم ها، به نام شفیع، در جریان مسایل پاسگاه هستند و رئیس پاسگاه نیز با كمك یكی از قاچاقچیان نادم به نام جواد در جریان اخبار باند عبدالله قرار می گیرد. طائل به عنوان خریدار اسلحه ی قاچاق وارد منطقه می شود و از طریق دوست بلوچش، جلیل، برای شناسایی باند تلاش می كند. رئیس پاسگاه كه متوجه شده اخبار درون پاسگاه به قاچاقچی ها می رسد وانمود می كند كه می خواهد به پایتخت برود، اما بدون اطلاع افرادش در بلوچستان می ماند و به باند عبدالله شبیخون می زند. گروهی از دوطرف كشته می شوند. طائل و رئیس پاسگاه كه از غار محل اختفای افراد عبدالله مطلع شده اند جداگانه عملیات خود را آغاز می كنند. طائل خود را به رئیس معرفی می كند و عبدالله را كه قصد فرار دارد تا درون غار دنبال می كند. كوه و دهانه ی غار منفجر می شود.