«كوپر» سیاستمدار آمریكایی با ازدواج دخترش نرجس (كه قبلا ملیكا نام داشته) با یك جوان دانشجوی ایرانی «علیرضا» مخالف است، اما دخترش به رغم مخالفتهای پدر با «علیرضا» ازدواج میكند. «كوپر» كه موقعیت و پست خود را در خطر میبیند، غریبهای آدمكش را اجیر میكند تا علیرضا را بكشد. آدمكش جوانی به نام «خسرو» است كه با همسرش «یاسمین» كه مبتلا به ایدز است در پاریس زندگی میكند. «خسرو» قرار میگذارد تا در برابر دریافت ویزای آمریكا «علیرضا» را بكشد اما پس از آشنایی با او از قصد خود منصرف میشود و در حالی كه خود دچار تحولات روحی شده است به «علیرضا» و «نرجس» كمك میكند تا به ایران فرار كنند...