زن جوانی را به بخش اورژانس می آورند و سعید مسرور، دانشجوی شهرستانی سال آخر پزشكی با دیدن او كه حال مساعدی ندارد، غمگین و افسرده، گذشته را به یاد می آورد. سعید برای بازپرداخت بدهی هشتصد هزار تومانی خود نزد دلالی به نام سام می رود اما سام كه دو هزار دلار به سعید داده، حالا با دو برابر شدن قیمت دلار دو برابر اصل پول را طلب می كند. سعید به سراغ مسئول وام دانشجویی دانشگاه می رود و او پیشنهاد می كند سعید با دانشجویی به نام روشنك دلجو به طور صوری ازدواج كند تا هر دو از طریق وام ازدواج بدهی خود را بپردازند. روشنك كه دچار بیماری عصبی است می خواهد با وجه وام حدود سه میلیون تومان بدهی خودش را كه نامزد سابقش بالا آورده، بدهد. او كه به كار خرید و فروش موبایل مشغول بوده، به نام روشنك به مردم چك بی محل داده و او را به دردسر انداخته است. سعید با روشنك ازدواج می كند، اما وام دانشجویی به دلیل اختلاف نظر با سازمان برنامه و بودجه قطع شده است. روشنك كه نشانی محل كار نامزد سابقش را پیدا كرده، با سعید به سراغش می رود اما آنها در آنجا درمی یابند او نیز وارد كار خرید و فروش دلار شده و سرمایه اش را از دست داده است. در حالی كه روشنك از دست طلبكارها خود را در خانه پنهان كرده، سعید فیش حج زن عمویش را به روشنك می دهد تا بدهی خود را پرداخت كند، اما خود به دنبال شكایت سام به زندان می رود. در این بین، شراره، دختر سام كه قبلاً یك بار از پدرش برای پرداخت بدهی سعید مهلت گرفته و به سعید علاقمند است به سراغ او می آید و سعید به اصرار همكلاسی هایش تن به ازدواج با شراره می دهد. در این بین روشنك دچار حمله عصبی می شود و در بیمارستانی كه سعید در آن كار می كند می میرد. شراره از بیرون بیمارستان با سعید تماس می گیرد اما سعید موبایلی را كه شراره قبلاً به او داده، پرتاب می كند.